|
دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:, :: 18:9 :: نويسنده : تیلور
سلام بچه ها.اینم از قسمت اول داستان من هنوز زنده ام... الکس والکسا.بله ه ه ه ه مااااااااامااااااان ن ن ن ن.وسایل تونو جمع کردین.نه مامان من که دارم بازی بن10می کنم.مامان منم دارم...ااااااااااااا.چی شد .صدای جیغ الکسابود.الکس برو ببین خواهرت چشه.باشه رفتم.الکسا الکسا مامان می گه چته.اااااااااا.دوباره صدای جیغ .یکی کمک کنه.مامان الکسا دیوونه شده.تنها چیزی که می دونم همینه.مامان من دیوونه نیستم.خواهش می کنم بیا.باور کن دارم راست می گم یه چیز سفیدی مثل روح ...ااااااااتورو خدا کمکم کنید. خب دوستان بقیه ی داستان برای روز دیگه.داستانش اول خنده داره البته تقریبا بعدش دیگه یکم ترسناک می شه.فعلا خداحافظ... نظرات شما عزیزان:
سلام وب خوبي داري.هرچند هميشه جاي پيشرفت هست.خوشحال ميشم به منم سر بزني و نظرت رو بگي.منتظر حضورت هستم.موفق و پيروز باشي.فعلا...
سیلام دوستم!
من تازه با وبت آشنا شدم داستان رو خوندم خیلیییییی جالب به نظر میادش! راستی من لینکت کردم! خوشحال میشم تو هم من رو بلینکی! منتـــــظرم عـــزیـــزم ![]() ![]() ![]()
![]() |